۱۳۹۱ تیر ۳۱, شنبه

لپ‌تاپم روشن نشد. بعد از پنج سال کار بی‌وقفه. چراغ باتری قرمز بود و آبی نمی‌شد. فکر کردم مشکل به شارژر یا مثلا پریز برق برمی‌گردد. پریز مشکل نداشت. بلند شدم رفتم علاء‌الدین شارژر بگیرم. شارژر تازه را جلوی فروشنده امتحان کردم؛ روشن نشد. یارو گفت پنج طبقه بروم بالا و لپ‌تاپ را بدهم دست تعمیرکارشان. پنج طبقه بالا رفتم، لپ‌تاپ را دادم دست تعمیرکار و گفتم روشن نمی‌شود. توضیح دادم که پنج سال بدون استثنا روشن شده و از صبحِ امروز روشن نمی‌شود. یارو گفت مادربُرد باتری را نشناخته. پرسیدم خب؟ هفتاد درصد احتمال تعمیر داد و گفت سی درصد احتمال دارد که هیچ وقت روشن نشود. ‌لپ‌تاپ را گذاشتم و همین‌طور که آمدم بیرون، یاد حرف‌های فرزانه طاهری درباره گلشیری افتادم: «این نوع مُردن خیلی در حقش نامردانه بود. این که ما حرف‌های آخرمان را نزدیم. به همین سادگی که صبح رفتم سر کار و آمدم و دیگر هوشنگ قبلی را ندیدم...».
فکر کردم به آن سی درصدی که یارو گفته بود و دیدم سی درصد امکان دارد که دیگر هیچ وقت عکس‌ها و نوشته‌هایی که آن تو بود را نبینم. فکر کردم کاش لااقل یک‌بار نشسته بودم همه چیزهایی را که این پنج سال جمع شد، مرور می‌کردم؛ با همه‌شان خداحافظی می‌کردم و بعد تمام می‌شد.
لابد پیامبر اسلام «موتوا قبل أن تموتوا» را برای همچو جایی گفته بود.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر